مقالات

اتفاقاتی که در همه انیمیشن‌های پیکسار رخ می‌دهند; فرمول موففیت آمیز

1.37Kviews
۴٫۴
(۲۲)
پیکسار، کمپانی شناخته شده‌ای که سهم زیادی در بزرگترین انیمیشن‌های ساخته شده دارد و دلیل آن مشخص است. تمام کارکنان استودیو نزدیک پنج سال تا اخرین لحظه برای این اثار زحمت می‌کشند. در بین این اثار، تنها تعداد انگشت شماری هستند که استانداردهای مطابق با پیکسار را حفظ نکردند، ناگفته نماند که همان فیلم‌های انگشت شمار نیز بسیار ارزشمند هستند.بسیاری از این فیلم‌ها دنیاهای پنهانی پر‌ از موجودات عجیب وغریب دارند که مانند انسان‌های مدرن رفتار می‌کنند. از خصوصیات بارز آن‌ها می‌‌‌‌‌‌توان به سقوط پروتاگونیست و ‌به‌دنبال آن جست وجو برای رستگاری اشاره کرد. همچنین موضوع مرگ و از دست‌ دادن، در اغلب این اثار به چشم می‌خورد .

البته دلیل اینکه پیکسار همچنان با همین سبک داستان‌سرایی می‌کند این است که اثارش موفقیت‌امیز هستند و شاید آن‌ها برای همیشه به همین شکل به خلق اثار بپردازند، پس شاید در سال ۲۰۵۰ بتوانیم انتظار انیمیشن‌هایی مثل: جانوران تک سلولی که یاد می‌گیرند چگونه با یکدیگر ارتباط برقرارکنند، یا هنگامی که دو سیاره در حال گذر، عاشق یکدیگر می‌شوند یا حتی زمانی که یک ژاکت افسرده با  شلوار جین آبی دوست می‌شود را داشته باشیم.


چه اتفاقی می افتد اگر ”     ” احساسات داشته باشد؟

در سال ۱۹۸۶ پیکسار انیمیشن کوتاهی درباره  دو چراغ مطالعه که با توپی بازی می‌کردند خلق کرد و استعدادش را در زمینه جان بخشی به اجسام بی‌جان به نمایش گذاشت. اولین فیلم بلند ان‌ها، داستان اسباب بازی‌ها، عشق غیرانسانی را به عنوان عنصر اصلی هویت استودیو معرفی‌ کرد.به نظر می‌رسد فرمول پیکسار برای گزینش سوژه به گونه‌ای است که ابتدا کاراکتری که معمولا نمی‌توان آن را یک شخص تصور کرد را انتخاب می‌کند و سپس با آن به نوعی رفتار می‌کند که گویا یک انسان است و دارای طیف کاملی از احساسات پیچیده و نامنظم است. اگر اسباب بازی‌ها احساسات داشته باشند چه می‌شود؟ اگر حشرات احساسات داشته‌ باشند چه اتفاقی می‌افتد؟ اگر هیولاها احساسات داشته باشند چه می‌شود؟ می خواهد ماهی باشد یا دایناسور، روبات باشد یا جسد، فرقی نمی‌کند. همچنان سوال چه می شود اگر “جای خالی را خودتان پرکنید” احساسات داشته باشد در قلب اکثر فیلم‌های پیکسار نهفته‌ است.

این روش استودیو پیکسار کاملا با طرز تهیه اثار دیزنی در تضاد است. یعنی روایت یک افسانه  قدیمی همراه با موسیقی، حذف هرکدام از خصوصیات غیرعادی و در آخر پایانی خوش. درحالی که پیکسار به جای انتخاب یک داستان عام کلاسیک، تمایل دارد هرچیزی که برای آن ارزش داستان‌ سرایی قائل نمی‌شویم را سوژه‌ قراردهد تا به همگان گوشزد کند” اگر می‌دانستید یک داستان را چگونه شرح دهید، هر داستانی ارزش تعریف کردن دارد.”

این خط فکری خاص سرانجام با Inside Out در سال ۲۰۱۵ به نتیجه منطقی خود رسید که در نهایت جرات پرسیدن این سؤال را داشت: “اگر احساسات نیز احساساتی داشتند ، چه اتفاقی می‌افتاد؟”

قهرمان های پیکسار بی عیب و نقص نیستند

فیلم‌های پیکسار با پروتاگونیستی نسبتاً خوشحال آغاز می‌شود که کنترل جهان خاص خود را در دست دارد، به جز یک مشکل. شخصیت های پیکسار شکاف غم انگیزی دارند و از لحظه‌ای که فیلم شروع می‌شود، این نقص مخفیانه مشغول ذره ذره بلعیدن آنها است و خوشبختی را از شخصیت اصلی و اطرافیانش دور می‌کند.مارلین و پسرش نمو آشکارا یکدیگر را دوست دارند، اما مارلین در حفظ امنیت نمو وسواس شدیدی به همراه دارد. جوی برای حفظ سلامتی رایلی تلاش می‌کند، اما او نمی‌تواند تحمل کند رایلی هیچ احساسی به جز خوشبختی داشته باشد. وودی رهبر خوبی برای اسباب بازی‌ها است، اما از روزی که اسباب بازی دیگری را با او جایگزین کنند وحشت می‌کند. نیاز کارل به خاطرات الی باعث می‌شود به مردی آسیب برساند. تمایل فلیک برای رونمایی از اختراعات خود باعث می‌شود مواد غذایی ملخ ها را از بین ببرد. نفس عظیم و ضعف آقای شگفت‌انگیز در ارتباط برقرار‌کردن باعث می‌شود او به دوستانش بگوید: “من تنها کار می‌کنم”. این اشتباه در نهایت پروتاگونیست را در جهنم خودساخته به دام می‌اندازد. هرچند در آخر این مشکل برطرف می‌شود، اما تقصیر آن به گردن قهرمان داستان ما است.

مطالعه کنید:  تریلر جدید انیمیشن پرندگان آزاد

سفر به دنیایی جدید

دیو مالینز انیماتور پیکسار لیستی از مواد تشکیل‌دهنده اثار پیکسار ارائه داد که به عقیده وی عامل اصلی موفقیت‌های چشمگیر آن‌ها است. یکی از مواردی که از ان نام برده‌شد “تنظیم” بود:

” فیلم ملزم است، تماشاگران را به مکانی هیجان‌انگیز و جدید منتقل کند.”

عنصر دیگری که دیو به آن اشاره کرد “انیمیشن” بود. او اظهار داشت:

” یک انیمیشن باید خواستار انیمیشن شدن باشد و از پتانسیل کامل آن بهره ‌‌ببرد.”

این دو ویژگی موجب می‌شوند تا پیکسار داستان های خود را در دنیایی تعریف کند که مخاطبان تا به حال ندیده‌اند و اگر پیکساری وجود نداشت هیچ وقت نمی‌توانستند آن را تصور کنند.

معمولا این دنیاها برای ما جدید هستند اما فارغ از آن پیکسار دنیاهای پنهان را حفظ می‌کند و آن‌ها را برای اولین بار به ما نشان می‌دهد. در دوره مدرن، جایی که تقریبا هر اینچ زمین توسط ماهواره ها نقشه برداری شده‌ است، مکانهای جدید زیادی برای داستان‌سرایی باقی نمی‌گذارند. شاید به همین دلیل است که دنیاهای پیکسار شامل ذهن یک نوجوان، کف اقیانوس، دنیایی که دایناسورها هیچوقت از بین نرفتند، و دنیایی که هیولاها در آن زندگی می‌کنند هستند. پیکسار سعی می‌کند تجربه های جدیدی را به نمایش بگذارد که هیچ گاه لایو اکشن نمی‌تواند شما را به انجا برساند.

کاراکتر بدخلق همدلی را یاد می گیرد

انواع خاصی از شخصیت‌ها وجود دارند که در فیلم های متعددی ظاهر می‌شوند. آنها اعتماد به نفس دارند، متبحر هستند و به طور پنهانی از تمامی افراد اطراف خود متنفر هستند. شخصیت‌هایی همچون وودی،مارلین، کارل فردریکسون، مریدا،جوی، لایتنینگ مک کوئین و اقای شگفت‌انگیز صحبت می‌کنیم. آنها ممکن است در کارهایی که انجام می‌دهند بهترین باشند، اما در نهایت، آن‌ها کاملاً تنها هستند و موانعی وجود دارد که به تنهایی نمی‌توانند آن‌ها را از سر راه بردارند.در دقایق ابتدایی، سرشت قهرمان داستان ما کم و بیش نامشخص است، چون هیچکس او را به چالش نمی‌کشد، سپس این شخصیت مرموز با کاراکتر دیگری روبه‌رو می‌شود که در نگاه اول بنظر نمی‌آید به همان اندازه متبحر باشد. مانند: باز لایتیر، دوری راسل، ملکه الینور، غم، شهروندان رادیاتور اسپرینگس و خانواده اقای شگفت‌انگیز.

همانطور که تصور می‌کنید، تا پایان فیلم، بعد از اینکه آن‌ها بار‌ها شکست می‌خورند، سرانجام قهرمان ما راه سختی را می‌آموزد که آنها نمی‌توانند خودشان این کار را انجام دهند. با این حال، این یک ضرر نیست، زیرا یاد می‌گیرند به شخص دیگری اعتماد کنند و این بار قهرمان ما می‌تواند کارهای بیشتری به کمک دوستان خود انجام دهد.

حضور جان راتزنبرگر

با توجه به اینکه اثار پیکسار جزو موفق‌ترین فیلم‌های انیمیشن معاصر هستند، این استودیو می‌تواند تقریبا هر بازیگر بزرگی که بخواهد را استخدام کند. و حتی اگر آن‌ها به طور معمول برگه تماس خود را با بهترین بازیگران حال حاضر پرکنند، همیشه یک نقش را برای یک دوست قدیمی ذخیره می‌کنند. در هر فیلم پیکسار از همان ابتدا قرار است شخصیتی توسط جان راتزنبرگر صداگذاری شود.جان پیش از همکاری با پیکسار، بیشتر به خاطر هنرنمایی در سریال Cheers شناخته ‌شده‌بود، با این حال پس از درخشش بینظیر او در داستان اسباب بازی‌ها ( به عنوان  Hamm) وی سریعا به افسون خوش‌شانسی پیکسار بدل شد.

احتمالا پیکسار از سال ۱۹۹۵ او را در اتاقک ضبط زندانی کرده‌است. جان به کاراکترهای زیادی در طول این ۲۱ فیلم از جمله P.T. Flea ، Mack،Underminer  و … صدا بخشیده‌ است.

اندرو استنتون، کارگردان در جست‌ وجو نمو و وال‌ ای درباره جان راتزنبرگر فرموده‌است:

” جان یکی از برجسته‌ترین صداپیشه‌های ما است و به همراه داشتن او برای هر فیلم مانند ردپای هیچکاک در فیلم‌هایش است”

ما همگی عاشق گوش دادن به صدای دلنشین راتزنبرگر در هر فیلم جدیدی از این کمپانی هستیم اما امیدواریم پیکسار به او اجازه‌ دهد هرچند وقت یکبار از استودیو خارج شود تا حداقل بتواند نور خورشید را ببیند.

مطالعه کنید:  7 راه برای زودتر به موفقیت رسیدن

ابرشرورها  تفاوت چندانی با قهرمانان ندارند

فیلم‌های پیکسار همیشه یک آنتاگونیست مرسوم ندارند، اما هرزمانی که به انها احتیاج دارد، نویسندگان این استودیو به خوبی نشان می‌دهند که چگونه می‌توان یک ابرشرور خاطره‌انگیز خلق کرد. برای مثال سندروم (شگفت‌انگیزان) نمونه یک ابرشرور فوق‌العاده است، یا آشکار شدن ذات بد ارنستو دلا کروز بسیار تعجب‌آور است. چارلز مانتز و ارتش سگ‌های سخنگوی او  نیز در دسته آنتاگونیست‌های جذاب قرار می‌گیرند. همچنین از خرس لاتسو هاگین همچون جوکر به عنوان یکی از شرورترین تبهکاران انیمیشنی یاد می‌شود. بنابراین راز خلق ابرشرورهای پیکسار در چیست؟شخصیت‌های شرور پیکسار همانند قهرمان‌های آن، شکافی در شخصیت خود دارند. با این تفاوت که آنها حقیقت را مدت‌ها پیش کنار گذاشته‌اند و در عوض نقص کشنده  خود را درآغوش گرفته‌اند.سندرم پس از رد شدن توسط اقای شگفت‌انگیز برای انتقام قدم  برداشت.ارنستودلاکروز ارزش موسیقی را بالاتر از خانواده خودش می‌دانست. چارلز مونتز به ماجراجویی های خویش ادامه داد اما هیچ‌گاه یاد نگرفت “چیزهای خسته کننده” را دوست داشته‌ باشد، لاتسو نیز باور “عشق بین کودکان و اسباب بازی‌ها واقعی است” را درون خود از بین برد.

خصوصیتی  که این افراد شرور را بسیار به یاد ماندنی می‌کند این است که، آنان تا آخرین لحظه همانند شخصیت‌های خوب بنظر می‌رسند و در عین حال با آنها فاصله بسیار زیادی دارند. معمولا این افراد بد ذات در گذشته خود زندانی شده‌اند و رویایی آنها با پروتاگونیست فیلم، مانند زنگ بیداری است. هشداری برای قهرمان داستان که باید راه خود را تغییردهد.

همیشه یک وزش مرگ  وجود دارد

با توجه به اینکه شاید این انیمیشن‌ها بیشتر برای درجه سنی کودکان به نمایش در می‌ایند ، اما اغلب  فیلم‌های پیکسار با مرگ سر و کار دارند. مرگ ومیر، عذاداری و گذشت زمان برگشت ناپذیر همه در قلب فیلم‌هایی مانند Inside Out , Up , Toy Story 3 و Coco است.شخصیت‌های پیکسار به طور دائم همه چیزهایی را که دوست دارند از دست می‌دهند و باید یاد بگیرند که آن ضرر را بپذیرند و به زندگی خود ادامه‌ دهند برای مثال، آقای شگفت‌انگیز مدتی فکر می‌کند که خانواده وی توسط سندروم کشته شده‌اند. مارلین در ابتدا همسر و همه فرزندان خود را از دست می دهد و به نظر می رسد که نمو نیز درگذشته است. همچنین سالی نیز برای لحظه ای فکر میکند بو را از دست داده‌ است.اگر پروتاگونیست پیکسار هستید، معمولاً باید حداقل یک عضو خانواده یا دوستان خود را فراموش کنید تا به پایان خوش خود برسید. روحت شاد بینگ بانگ !

بلک اسنایدر ، نویسنده و فیلمنامه نویس امریکایی درباره این مقوله میگوید:

زمانی است که قهرمان داستان در پایین‌ترین نقطه خود قرار می‌گیرد، می توان ان را لحظه “فقدان” نامید. این لحظه درست قبل از اوج داستان رخ می‌دهد ، هنگامی که قهرمان معتقد است که همه چیز را برای همیشه از دست داده است. در این لحظه اسنایدر می‌گوید اگر نمی‌خواهید کاراکتر بمیرد، باید حداقل گونه‌ای از تصوراتی داشته باشید که مرگ را برانگیخته کند. به قول خودش “وزش مرگ”. اسنایدر به پیکسار افتخار می‌کند ، زیرا فیلم های آنها به این موضوع توجه بسیاری دارند.

اشک در چشمانمان جمع می شود

در مقطعی به پایان هر فیلم پیکسار، “آن لحظه” وجود دارد. ناگهان از جایی مانند یک آسمان‌ خراش بر سرمان خراب می‌شود. سپس، مهم نیست که قبلا چند بار آن را دیده‌ایم، مجددا اشک در چشمانمان جمع می‌شود. آنتون ایگو، راتاتویل  رمی را می‌خورد و ناگهان خود را در خاطره‌ای از کودکی‌اش می‌یابد. کاپیتان مک کرآ برای اولین بار از صندلی خود بلند می‌شود تا کنترل Axiom را به‌ دست گیرد. شگفت‌انگیزان سرانجام به عنوان یک تیم ابرقهرمان کنار هم قرار می‌گیرند. کارل دفترچه کتاب الی را باز می‌کند و درمی‌یابد که او بدون پشیمانی درگذشته است. تا زمانی که فیلم را دوباره تماشا نکنید، مشخص نمی‌شود، اما اغلب اوقات، تمام فیلم برای همین لحظه ساخته شده است. پیش از این اشاره کردیم که شخصیت های پیکسار دارای نقص مهلکی هستند(به جز Wall-E ، او کامل است) زمانی احساسات بیش از همه برانگیخته می‌شوند که شخصیت اصلی سرانجام این عیب قدیمی را که باعث بدبختی آن‌ها می‌شود دور می‌کند و یاد می‌گیرد که  دنیای اطراف خود را همانطور که هست برای اولین بار ببیند. مارلین کشف می‌کند که نمو می‌تواند به تنهایی رشد کند. باز دست از تکاور فضایی بودن برمی‌دارد و شادی ساده یک اسباب بازی بودن را در آغوش می‌گیرد. کارل باور “ماجراجویی بیرون از اینجاست” را تغییر می‌دهد و در می‌یابد، هر روز یک ماجراجویی جدید است اگر همراه کسی که دوستش دارد باشد.

ایستراگ از پروژه های بعدی

انیمیشن‌های پیکسار پر از ایستراگ هستند.برای مثال کامیون Pizza Planet از داستان اسباب بازی‌ها حداقل یک بار در فیلم‌های زیادی ظاهر شده است. شماره سریال A113  اشاره‌ای است به بخش انیمیشن در انجمن هنر کالیفرنیا که در فیلم‌های متعددی به چشم می‌خورد. احتمالا جذاب‌ترین نکته در فیلم‌های پیکسار، اشاره به پروژه‌های آینده خواهد بود. بعد از داستان اسباب بازی‌ها، در هر فیلم پیکسار، یک شیء از پروژه‌های بعدی در گوشه ای از فیلم  دیده می‌شود ، اغلب اوقات شخصیتی را به تصویر می‌کشد که مخاطبان حتی نام آن را نمی‌دانند. برای مثال به تعدادی از آن ها اشاره می‌کنیم: در کارخانه هیولاها تعدادی عروسک نمو در گوشه و کنار انیمیشن دیده می‌شود، در فیلم در جست و جو نمو، پسری داخل مطب  دندانپزشکی مشغول خواندن کتابی طنز از اقای شگفت‌انگیز است. عصا کارل فردریکسون دوبار در وال‌ای مشاهده می‌شود. در انیمیشن Up  دختری کوچک به همراه خرس لاتسو را می‌توان پیدا کرد. حکاکی چوبی از شخصیت سالی، داخل کلبه جادوگر انیمیشن Brave دیده می‌شود. در Cars 3 گیتار ارنستو دلاکروز بر روی دیوار آویزان است و سرانجام در قسمت دوم شگفت‌انگیزان ، یکی از اسباب بازی‌های جک جک، دوک کابوم از قسمت اخر انیمیشن اسباب بازی‌ها است.دفعه بعدی، هنگام تماشا اثر جدیدی از پیکسار، به خوبی گوشه و کنار فیلم را چشم بیندازید. شاید نشانه‌ای از پروژه‌های بعدی این استودیو پیدا کردید.

مطالعه کنید:  ماندگار ترین دیالوگ های انیمیشنی

دنباله “بیدارتر” از قسمت های قبلی خواهد بود

علی‌رغم بسیاری از ویژگی های مثال زدنی این استودیو، پیکسار،درابتدا همانند یکی از شخصیت‌هایش، نقص غم انگیزی داشت. در۱۲ فیلم اول خود، آن ها حتی یک شخصیت زن نیز نداشتند. حتی زمانی که قهرمان آن‌ها اسباب بازی یا ماشین مسابقه‌ای بیش نبود، آنان به طور مداوم توسط مردان سفید پوست ابراز می‌شدند.

اما اخیراً پیکسار در این زمینه بهتر شده‌است. شخصیت‌های اصلی انیمیشن‌های درون و بیرون و دلیر مونث هستند و حتی کوکو یک شخصیت لاتین دارد. این نشان می‌دهد که نویسندگان رفته‌رفته به دسته‌های بیشتری توجه می‌کنند.

هنگام نوشتن فیلم نامه دانشگاه هیولاها زمانی وجود داشت که نویسندگان به بن‌بست رسیدند. داستان قرار بود درباره مایک باشد اما او در قسمت اول شخصیت اصلی داستان نبود. در نهایت نویسندگان دست از مشاجره برداشتند و فیلم به طرز چشمگیری بهبود یافت. از آن زمان تا به حال فرمول پیکسار برای دنباله‌های بعدی نیز همین بوده‌است. یک شخصیت کم اهمیت قسمت اول را انتخاب می‌کنند و این بار او را به ستاره تبدیل می‌کنند. فیلم‌هایی همچون شگفت‌انگیزان ۲، در جست‌ و جوی دوری و داستان اسباب‌بازی‌های ۴، شخصیت‌های فرعی سابق را از جمله، Be Peep، Dory،Elastie Girl  را به تصویر می‌کشند و داستان آن‌ها را تعریف می‌کنند.

خوشبختانه، به نظر می‌رسد که پیکسار مانند پروتاگونیست‌های آثارش یک لحظه “رستگاری” داشته‌است و نقص غم‌انگیز خود را برطرف کرده‌ است. این اتفاق زمانی افتاد که نویسندگان استودیو از خودشان پرسیدند: اگر شخصی غیر از یک سفید پوست احساسات داشته‌ باشد، چه اتفاقی می‌افتد؟

منبع: vigiato

این مطلب چقدر مفید بود؟

به این پست امتیاز دهید!

متوسط آرا ۴٫۴ / ۵٫ ۲۲

اولین نفری باشید که به این پست رای می دهید!

Leave a Response

+ 37 = 41

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.